بزرگداشت حضرت جواد الائمه عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : فقیه امامی، حسن، 1313 -

عنوان و نام پديدآور : بزرگداشت حضرت جواد الائمه علیه السلام/ سخنرانی حسن فقیه امامی.

مشخصات نشر : اصفهان: مدرسه علمیه ذوالفقار اصفهان، واحد تحقیقات، 1387.

مشخصات ظاهری : 32ص.؛ 12×17س م.

شابک : 978-964-04-2699-9

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : کتاب حاضر متن سخنرانی حضرت آیه الله حاج سید حسن فقیه امامی به مناسبت شهادت حضرت جواد الائمه علیه السلام در جمع طلاب و شاگردان است.

موضوع : محمدبن علی (ع)، امام نهم، 195 - 220ق.

رده بندی کنگره : BP48/35/ف7ب4 1387

رده بندی دیویی : 297/9582

شماره کتابشناسی ملی : 1 6 7 5 1 4 5

ص: 1

متن سخنرانی

بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

ص: 2

سخنرانی

حضرت آیة اللّه حاج سید حسن فقیه امامی

(مدّ ظلّه العالی)

به مناسبت شهادت حضرت جواد الائمه علیه السلام

در جمعی از طلاب و شاگردان

ذى القعده 1428 ه ق

ص: 3

ص: 4

بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الحَمدُ للَّه ربِّ العالمين حَمداً أزليّاً بأَبَديَّتِه، و أَبَديَّاً بِأَزليّتهِ، سَرْمَداً بِإطاقِه مُتَجَلِّياً مَرايا آفاقِهِ، و الصلوةُ و السَّلام على سَيِّدِ أنبيائِهِ البَشيرِ النّذير و السِراجِ المُنيرِ سَيِّدنا أحمَد و نبيِّنا أبي القاسِمِ مُحَمَّد، واللَّعنُ الدائِم على أعدائهم أجمَعين مِن الآن إلى قِيامِ يَومِ الدّين.

ص: 5

در ابتدا شهادت آقا جواد الائمه عليه السلام را به ساحت مقدّس آقا ولى عصر - ارواحنا له الفداء - تسليت مى گويم.

در مرحله ى دوّم در رابطه با اين امام بزرگوار مطالبى را، هم خوانده ايم و هم شنيده ايم و فكر نكنم نيازى به تكرار اين مطالب باشد. منتهى ما از زندگى اين بزرگواران مى توانيم در ابعاد مختلف و در مورد مسائل اعتقادى و فقهى و در رابطه با برنامه هاى اخلاقى و امثال اين ها برداشت هايى داشته باشيم.

حُسن زندگى اهل بيت عليهم السلام اين است كه از هر بعدى در زندگيشان مطالعه كنيم مطالب آموزنده اى را مى توانيم بدست آوريم. يك بُعد از اين قضايا اين است كه، يك فرزندى كه در سن هفت سالگى است چگونه مى تواند حاكم بر دل و قلب هاى مردم شود با اين كه يك بچّه ى هفت ساله از نظر ظاهرى نمى تواند موقعيّتى را

ص: 6

ايجاد كند كه شخصيّت هاى بزرگ را به زانو در بياورد. واقعاً اين مطالب از كجا نشأت مى گيرد؟!

شما اگر تاريخ اسلام را مطالعه كنيد از صدر اسلام تا زمان امام صادق عليه السلام مردم اهل تحقيق و بحث و بررسى نبودند، آن ها مثل نوار ضبط صوت چيزهايى را مى گرفتند و حفظ مى كردند ولى اهل بحث و مناظره نبودند. در زمان امام صادق عليه السلام منصور دوانقى دستور داد تا فلسفه ى يونان را به زبان عربى ترجمه كنند، و از آن موقع بود كه بحث و مناظرات شروع شد. امّا حوزه ى امام صادق عليه السلام به قدرى قدرت داشت كه جواب گوى همه ى آن مسائل فلسفى كه با دين در تضاد بود را داشت؛ به علاوه كه امام صادق عليه السلام در بين اصحاب افرادى متخصّص را تربيت كرده بودند.

حتماً شنيده ايد قصّه ى آن مردى را كه آمد خدمت

ص: 7

امام صادق عليه السلام و گفت: مى خواهم درباره ى كلام بحث كنم، حضرت يكى از اصحاب خودشان را معرفى كردند. بعد از آن گفت: درباره ى فقه و ادبيّات و... مى خواهم بحث كنم. و در هر موردى كه آن شخص گفت حضرت يكى از اصحاب را معرّفى كردند، سپس آن مرد فهميد كه تاب مقاومت با هيچ يك از اصحاب را ندارد. در آخر گفت: يكى از شاگردانتان را معيّن كنيد تا به من درس بدهد. با يك اُبهت خاصّى آمده بود و با يك ذلّت خاصّى رفت. اين خاصّيت حوزه ى امام صادق عليه السلام بود.

ما نيز در زمان حاضر به همين برنامه نياز داريم كه يك سرى افراد متخصّص تربيت كنيم و با اين تهاجم فرهنگى كه مانند سيل، افكار و مذاهب و مكاتب را در ايران تخريب مى كنند مبارزه كنيم و نياز است كه

ص: 8

حوزه هاى علميّه ى شيعه جواب گوى همه ى اين خط هاى انحرافى باشند.

ما طلبه ها نمى توانيم به يك كتاب باب حادى عشر اكتفا كنيم، بايد مقدارى توسعه ى كارمان را بيشتر كنيم و در مكاتب و مذاهب و فرقه هاى انحرافى بيشتر مطالعه كنيم. و نكته ى عجيب و قابل توجه اين است كه تمام اين مكاتب انحرافى را وقتى عقائد و افكارشان را مطالعه مى كنيم متوجّه مى شويم اين ها در مقابل مكتب شيعه هيچ و پوچ هستند؛ يعنى اين كه شيعه حرف هاى مستدل و مستند بسيارى براى گفتن دارد امّا بقيّه ى اديان و فرق اولاً هم اطلاعاتشان محدود است و ثانياً زير بناى محكمى هم ندارند، ولى ما الحمدللَّه به بركت قرآن و اهل بيت عليهم السلام همه چيز داريم. و اين تنها يك ادّعا نيست بلكه واقعيّت دارد و مى توانيم اثبات كنيم و اگر

ص: 9

هم جايى خطرى احساس مى شود كوتاهى ماست.

به هر حال در هر دورانى با حجم زياد حملات دشمن، الحمدللَّه شيعه جوابگو بوده است؛ مثلاً من يادم هست كه وقتى كمونيست ها در ايران تبليغات خودشان را گسترده كرده بودند با چند عدد كتاب كه يكى روش رئاليسم بود و تأليف هاى ديگرى كه بعضى از آقايان داشتند و كتاب هايى هم نوشتند و اين كتاب ها در كشور برنده شد و به عنوان اوّلين كتاب هاى كشور شناخته شد و سفره ى كمونيست ها را با كتاب هايى منطقى و مستدل جمع كردند.

ما در بحث هايى كه با كمونيست ها داشتيم به اين نتيجه رسيديم كه اين ها فقط چند مطلب معدود دارند كه اين مطالب را خوب پخته اند و هر جا كه مى روند مطرح مى كنند. و ما يك مقدار كه از محدوده ى اين

ص: 10

حرف ها بيرون آمديم فهميديم كه خبرى در جايى نيست و خيلى بى مايه و بى اساس هستند و هيچ منطق و استدلالى هم ندارند.

الحمدللَّه مكتب ما جواب گوى تمام انحرافات ماديّون بوده است و همه ى اين ها را دست رد به سينه هايشان زد و ابطال كرد.

غرض من اين است كه تا زمان امام صادق عليه السلام از بحث و گفتگو خبرى نبود ولى از زمان امام صادق عليه السلام به بعد كم كم بحث ها شروع شد، و مرحله به مرحله تا زمان مأمون عباسى پيش رفت كه اوج علم مسلمانان بود و آن دوران، دوران عجيبى بوده.

مأمون عباسى نيز با آن زيركى و تحصيلاتى كه داشت باعث شده بود كه در ميان خليفه هاى بنى عبّاس و بنى اميّه سر آمد باشد. او نيز بحث ها و مناظرات

ص: 11

زيادى كرده بود و بر اثر مطالعه هايى كه داشت با اين كه قلباً با بنى هاشم دشمن بود ولى از نظر فكرى مكتب تشيّع را پذيرفته بود و با بحث هاى عجيب و حساب شده اى كه انجام مى داد موقعيّت اميرالمؤمنين عليه السلام را تثبيت كرده بود. ولى باز هم به قول خودشان:

«الْمُلْكُ عَقِيم»(1)

بنابراين در زمان هارون و مأمون دانشگاه هاى مهمّى تأسيس شد و مى دانيد كه انبياء و اوصياى الهى اگر بخواهند مردم را تحت نفوذ خودشان قرار بدهند بايد غرور شكنى كنند و ببينند كه مردم زمان خودشان روى چه مطلبى غرور داشتند. مثلا زمان حضرت موسى عليه السلام مردم به سحر غرور داشتند ودر زمان حضرت

ص: 12


1- بحارالأنوار،علامه مجلسى ج 33 ص 49

عيسى عليه السلام روى طب غرور داشتند و زمان پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله روى زبان وادبيّات عرب غرور داشتند و در همان زمان ها پيغمبران غرور اين افراد را مى شكستند تا بتوانند در مردم نفوذ بكنند. عصاى موسى غرور ساحران را شكست به طورى كه؛

«فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً»(1)

همه ى ساحران در مقابل موسى به خاك افتادند و فرعون هم نتوانست با تهديدهايش آن ها را از عقائدشان باز كند. و ساحران به فرعون گفتند:

«فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»(2)

هر كارى كه مى خواهى بكن. فرعون نيز تهديد كرده

ص: 13


1- طه 70
2- طه 71

بود كه

«فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ في جُذُوعِ النَّخْل»(1)

اين مطلب خيلى جالب است كه وقتى ساحران به موسى ايمان مى آورند چنين عقيده ى محكمى به قيامت دارند.

ساحران به فرعون گفتند: تو تا لب مرگ مى توانى بر ما فشار بياورى امّا وقتى كه ما مرديم ديگر كارى از دستت بر نمى آيد و ما تا پاى مرگ ايستاده ايم، و هر گونه كه مى خواهى حكم كن؛

«إِنَّما تَقْضي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا»(2)

ص: 14


1- همان
2- طه 71

تو فقط در مورد دنيا مى توانى به ما فشار بياورى.

آن ها مى خواستند بگويند ما آن طرف را مى خواهيم حفظ كنيم و آخرت را از دست ندهيم. غرور آن ها طورى شكسته شد كه به هيچ صورتى، حتى به قيمت جانشان دست از عقائدشان بر نداشتند.

زمان حضرت عيسى عليه السلام هم غرور مردم شكسته شد، امّا در زمينه ى ديگر؛ چون در آن زمان علم طب پيشرفت زيادى كرده بود به طورى كه به اوج خودش رسيده بود، امّا ديگر قادر به اين نبودند كه مرده را زنده كنند و پيسى را علاج نمايند و كور را شفا دهند، ولى معجزه حضرت عيسى عليه السلام كارى كرد كه حتى آن اطبائى كه مى توانستند همه ى دردها را علاج كنند غير از اين سه درد، تسليم شدند و مى گفتند: عيسى كارى مى كند كه در خور قدرت بشر نيست.

ص: 15

واتفاقاً معجزه بايد طورى باشد كه متخصصين فن تشخيص بدهند كه اين كار از قدرت بشر خارج است و بايد يك نيروى الهى باشد كه اين كار انجام شود.

حال وقتى به زمان هارون و مأمون بنگريم مى بينيم در آن زمان به اوج قدرت علمى رسيده بودند، و قدرت ظاهرى آن ها كه جاى خودش را دارد، به حدّى كه هارون مى گفت: اى ابر هر كجا كه مى خواهى ببار كه مُلك هارون است. واقعاً هم در آن زمان سرزمين هاى اسلامى خيلى گسترده و قدرت هارون هم خيلى زياد بود.

اهل بيت عليهم السلام هم غرور علمى و هم غرور سياسى و حكومتى آن ها را، به نحوى شكستند.

متوكّل وقتى كه مى خواست لشكر خودش را به رخ امام بكشد، امام اشاره كردند و متوكّل ديد كه تا آسمان

ص: 16

سپاه خدا و ملائكه صف كشيدند، آن وقت خودش را باخت.

اهل بيت عليهم السلام اين چنين غرور شكنى مى كردند، و امّا مسئله ى غرور علمى كه بعضى ها گرفتارش هستند؛ وقتى چهار كلمه ياد گرفتند، ديگر خدا را بنده نيستند و زير بار احد الناسى نمى روند.

من اين توصيه را به شما دوستان مى كنم؛ ما گاهى سر و كارمان با مراكز ادارى يا غير ادارى مى افتد فكر مى كنيم چون ما چهار كلمه درس خوانده ايم، ديگر همه بايد عبد ذليل ما باشند و گاهى كار به پرخاش گرى مى رسد، و به خودمان اجازه مى دهيم كه اگر كارى مطابق ميل ما عمل نشد به ديگران پرخاش و اعمال قدرت كنيم، اين كار بسيار غلطى است.

ما بايد حواسمان جمع باشد در عين حال كه

ص: 17

سرباز امام زمان عليه السلام هستيم تواضع خودمان را از دست ندهيم، و نكند كه ديگران اين شائيه در ذهنشان بيايد كه شما از موقعيّت و لباستان سوء استفاده مى كنيد.

ديشب در احوالات امام حسن مجتبى عليه السلام مى خواندم، موقعيّتشان در جامعه كم نبوده! يك آقائى به اين بزرگوارى، سبط پيغمبر و امام، با آن موقعيّتى كه داشتند؛ يك روز از محلى مى رفتند و يك عدّه فقير و بدبخت هم يك مقدار تكه نان پاره كه در جادّه ريخته بود جمع مى كردند و اين نان ها را مى خوردند، امام حسن عليه السلام سوار مركب بودند وقتى به اين عده رسيدند آن ها سرشان را بلند كرده و گفتند: آقا بفرمائيد، آقا از مركب پياده شدند و نزد آن ها نشستند وفرمودند:

ص: 18

«إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرينَ»(1)

وبا آن ها شروع به غذا خوردن كردند.

بعد از آن نيز آن ها را به منزل خود دعوت كردند و سفره رنگينى را براى آن ها انداختند و شكم آن ها را سير كردند و لباس بر تنشان پوشاندند.

حال شما فرض كنيد چنين موقعيتى براى من پيش مى آمد، - البتّه فاصله ى من تا امام حسن عليه السلام از زمين تا عرش الهى است - آيا حاضر بودم بروم بنشينم با عده اى فقير چند تكه نان پاره بخورم؟

ائمّه ى ما اين چنين بودند، ما نيز بايد اين چنين عمل كنيم تا از نظر اخلاقى كسى احساس غرور در ما نكند.

ص: 19


1- نحل / 23

حالا مگر ما چه داريم! خيلى هنر كنيم چهارتا قاعده ى صرف و نحو و اصول و فقه بدانيم، و هر چه كه كنيم به مقام والاى ائمّه عليهم السلام كه نمى رسيم، حتى به مقام شاگردان ائمه عليهم السلام هم نمى رسيم، به همين خاطر است كه بايد خيلى مراقب اخلاق و رفتارمان باشيم.

اين مطلب را عرض مى كرديم كه به هر حال غرور آن ها خيلى زياد بود و بر اثر غرورشان خيلى كارها بر ضدّ امام جوادعليه السلام مى كردند. حضرت جوادعليه السلام در سن هفت سالگى كار خيلى مهمّى انجام داده بودند كه توانستند با اين سن كم بر قلوب دوست و دشمن حاكم باشند، و به خاطر علمشان بود كه مأمون مى خواست دخترش را به امام جوادعليه السلام بدهد.

وقتى مأمون اين مسئله را مطرح كرد همه اعتراض كردند و گفتند: شما خليفه ى مسلمين هستيد واين آقا

ص: 20

هنوز سنش آن قدر نيست كه شما بخواهيد دخترتان را به او بدهيد؛- حال در آن موقع حضرت جوادعليه السلام يازده ساله بودند - مأمون در جواب مى گفت: من اين آقازاده را امتحان كرده ام نبوغ فوق العادّه اى دارد، علم و كمالش از همه زيادتر است و من بى جهت نمى خواهم دخترم را فدا كنم.

خلاصه آن ها اصرار بسيار به مأمون كردند كه اين كار را نكند؛ مأمون نيز گفت: براى اين كه صلاحيّت اين آقازاده نزد شما معلوم شود جلسه اى مى گذاريم و شما از او سؤال كنيد، اگر از عهده ى جواب ها برنيامد من تصميمم را عوض مى كنم، امّا چنانچه هر چه سؤال كرديد و ديديد او جواب مى دهد به من حق دهيد كه همچنين دامادى را براى خود انتخاب كنم.

تمام فقها، علماء، بزرگان فلاسفه و متكلّمين را جمع

ص: 21

كردند و امام جوادعليه السلام جواب همه ى سؤال هايشان را دادند، و اين جا بود كه غرورشان شكسته شد و احساس ضعف و ناتوانى كردند، و اين داستان معروف است كه حضرت جواب سى هزار مسئله را در آن جلسه دادند.

بعضى افراد سؤال مى كنند كه چطور ممكن است در يك جلسه بتوان جواب سى هزار سؤال را داد؟

ما در جواب اين افراد عرض مى كنيم كه حضرت پاسخ تك تك اين افراد و سؤال هايشان را ندادند، و يك سرى مطالب و ضوابط كلى را مطرح كردند كه همه ى آن ها جواب شافى و كافى را گرفتند.

و اين مسلّم است كه حضرت در هيچ قسمتى از سؤال هاى آن ها نماندند و جواب كامل را به همه دادند.

وقتى يك بچّه ى هفت ساله الى يازده ساله اى كه بتواند مشكلات علمى را، كه در قدرت هيچ يكى از

ص: 22

دانشمندان نبوده كه جواب بدهدند، حل كند اين طبعاً غرور اين ها را خورد مى كند و تسليم مى شوند.

ما از هر بُعدى كه به زندگى ائمّه عليهم السلام نگاه كنيم، براى ما طلبه ها درس است؛ چرا كه، كسى كه مى خواهد بر قلوب مردم حاكميّت داشته باشد بايد به اين ابعاد توجه داشته باشد.

حال چگونه مى توانيم بر قلوب مردم حاكم باشيم؟

وقتى كه بتوانيم غرور علمى مردم را بشكنيم؛ يعنى از نظر علمى در سطحى قرار بگيريم كه مردم بطور طبيعى در مقابل ما احساس ضعف كنند و زانو بزنند.

اگر مى بينيد مرحوم امام - رحمة اللَّه عليه - دنيائى را مسخّر مى كند به خاطر آن اوج علمى است كه باعث مى شود كه مردم تحت تأثير افكارشان قرار بگيرند، و اين تحوّل عظيم را بوجود بياورند.

ص: 23

آن قدر عالم و استاد و مدرس در اين كشور بود! ولى وقتى كه اين اوج علمى مشاهده مى شود، خود به خود همه تسليم مى شوند.

ما نمى توانيم توقّع بى جا داشته باشيم و بگوئم ما همين طور كه در لباس روحانيّت در مى آئيم مردم تسليم ما باشند. ما وقتى مى توانيم مرجعيّت داشته باشيم و مردم از ما تقليد كننند كه احساس كنند ما در مراحلى قرار گرفتيم كه طبق دستور حضرت ابراهيم عليه السلام كه در قرآن آمده، - اين بهترين دليل است براى مسئله ى تقليد - به پدرش گفت:

«يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَني مِنَ الْعِلْمِ»(1)

يعنى من به حدّى رسيده ام كه خداوند به من علومى

ص: 24


1- مریم / 43

داده است كه؛

«ما لَمْ يَأْتِكَ»(1)

كه خداوند به تو نداده، پس چون من اين علم را دارم و تو ندارى؛ «فَاتَّبِعْني» بايد تبعيّت كنى.

اين يك چيز طبيعى است كه وقتى من مريض مى شوم و نمى توانم تشخيص دهم به طور طبيعى بايد به كسى مراجعه كنم كه علم طب بلد است، پس اگر ما بخواهيم مرجعيّت و حاكميّت بر قلوب پيدا كنيم بايد مُتُنَفّذ الكلام باشيم، بايد كارى كنيم كه تَفَوّق علمى خود را بر مردم ثابت كنيم، وقتى اين مطلب ثابت شد مردم خودشان به طور طبيعى از ما پيروى خواهند كرد؛ اين درسى است كه ما از مكتب امام جوادعليه السلام مى گيريم.

ص: 25


1- همان

ما اگر از بُعد فقهى بخواهيم مسئله ى امام جوادعليه السلام را مطالعه كنيم مى بينيم كه، چطور مى شود كه فقهاى بزرگ اهل سنت در يك مسئله فتوا مى دهند و آقا جواد الائمه عليه السلام در اين سنّ كم در همان مسئله فتوائى مى دهد كه مورد قبول واقع مى شود و تمام فتاواى اهل سنّت كنار گذاشته مى شود. چرا؟!

چون مستدل و مستند حرف مى زنند؛ مثلاً در مورد اين مسئله كه دست دزد را از كجا بايد قطع كرد، تمام فقهاى اهل سنّت در آن مجلس گفتند: در آيه ى تيمم داريم؛

«فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُم»(1)

تيمم تا مچ است، پس دست دزد را هم بايد از مچ

ص: 26


1- مائده /6

قطع كرد، - آن ها نمى دانند كه فقيه بايد مسلّط بر تمام آيات و روايات باشد، نه اين كه؛

«حفظت شيئا و غابت عنك اشياء»

كلوا و شربوا را ببيند امّا و لا تصرفوا را فراموش كند، و همه ى اين ها را يك جا بايد در نظر بگيرد.-

اهل سنّت آيه ى تيمم را ديده بودند امّا جاى ديگر قرآن را فراموش كرده بودند؛ از حضرت سؤال كردند ايشان فرمودند: از بيخ انگشتان ها بايد قطع كرد. از حضرت دليلشان را پرسيدند، فرمودند در قرآن آمده:

«وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ»(1)

كف دست ها از براى خداست، چون اين فرد مى خواهد با دستش سجده كند بايد تا ته انگشتانش را

ص: 27


1- جن /18

بريد تا كف دستش بماند و بتواند سجده كند.

در نتيجه خليفه آمد و تمام احكام وفتواهاى ديگران را كنار گذاشت و به فتواى امام جوادعليه السلام عمل كرد.

ابى داوود كه در رأس تمام فقهاى عامّه بود اين چنين گفت:

«من روزى تلخ تر از اين روز نداشتم و اميد داشتم بيست سال قبل مرده بودم و اين صحنه را نمى ديدم كه خليفه افكار و عقائد ما را كنار بگذارد و به فتواى يك بچّه ى هفت ساله عمل كند.»

و آن قدر حسد و سعايت كرد تا زمينه ى قتل حضرت جوادعليه السلام را فراهم كرد.

ولى چرا حرف امام عليه السلام پذيرفته شد؟ چون مستند و مستدل بود.

ما از اين مطلب و صحبت امام برداشت مى كنيم كه،

ص: 28

ما اهل علم و طلبه ها اگر مى خواهيم منبر برويم و سخنرانى كنيم، بايد به گونه اى سخن بگوييم كه اگر كسى از ما مدرك و سند خواست بتوانيم ارائه دهيم.

امّا اگر چناچه چيزى بگوييم و نتوانيم مدرك و سندى ارائه دهيم حرفمان پذيرفته نمى شود و اعتبار و سابقه مان خراب مى شود.

امّا اگر به مجرّد اين كه از ما مدرك خواستند بتوانيم آدرس بدهيم به فلان كتاب فلان صفحه، آن وقت اعتبار پيدا مى كنيم و حرفمان پذيرفته مى شود.

يادم هست بچّه كه بودم، در ميان منبرى ها تنها كسى كه مى توانست در محضر مرحوم آيت اللَّه سيّد محمّد باقر درچه اى قدس سره منبر برود، مرحوم سيّد محمود درب امامى قدس سره، صاحب كتاب ثمرات الحياة بودند.

چرا كه ايشان حافظه ائى قوى داشتند و شصت هزار

ص: 29

حديث را با سند حفظ بودند و به مجرّدى كه از ايشان سند مى خواستند فوراً دست مى گذاشتند روى آدرس فلان كتاب در فلان صفحه، كه آن حديث آنجا نقل شده.

حتى روزى هم آقا سيّد محمّد باقر درچه اى از ايشان اشكالى گرفته بودند و به گوش ايشان رسيده بود.ايشان هم روز بعد رفته بودند روى منبر در مقابل آيت اللَّه درچه اى و تعداد زيادى كتاب آورده بودند و سند عرايضشان را بيان فرموده بودند.

اين خيلى مهم است كه، كسى بتواند ملّا و مجتهد و مرجع تقليدى مثل مرحوم آيت اللَّه سيّد محمّد باقر درچه اى را محكوم كند.

حال چرا مى تواند چنين كار مهمى را انجام دهد؟!

چون سند در دستش هست، و هر كسى سند در دستش باشد مى تواند با قدرت صحبت كند. امّا اگر

ص: 30

كارش زير بنايى نداشته باشد نمى تواند با قدرت حرفش را تثبيت كند؛ پس اين براى ما درس است كه هميشه مستند صحبت كنيم، و خدا نكند كه كسى بالاى منبر حرف كم بياورد، چون در آن موقع است كه حرف هايى مى زند كه بعداً نمى تواند جوابگو باشد.

آقاى سيّد محمّد باقر درچه اى پاى منبر شخصى نشسته بودند كه منبرى گفت: زينب گفت؛ ايشان از پاى منبر فرمودند: كه حضرت زينب چيزى نگفت.

منبرى گفت: شما كه آن جا نبوديد! ايشان فرمودند: من نبودم آيا شما بوديد؟!

آدم وقتى حرف كم مى آورد به ناسزاگويى مى افتد، و در در روايت هم داريم:

«الشتيمةُ حربُ العاجز»

آن كسى كه عاجز است، وقتى كه نمى تواند استدلال

ص: 31

بياورد ناسزا مى گويد.

«السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته»

ص: 32

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109